بسْم الله الرحْمن الرحیم. بسم الله معراج قلوب الاولیاء، بسم الله نور سر الاصفیاء، بسم الله شفاء صدور الأتقیاء، بسم الله کلمة التقوى و راحة الثکلى و شفاء المرضى. بسم الله نور دل دوستان است، آئینه جان عارفان است، چراغ سینه موحدان است، آسایش رنجوران و مرهم خستگان است، شفاء درد و طبیب بیمار دلان است، خدایا! گرفتار آن دردم که تو دواى آن دانى، در آرزوى آن سوزم که تو سرانجام آنى، بنده آن ثناام که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که خود گفتى و چنان که گفتى آنى.


در هجر تو کار بى‏نظامست مرا


شیرین همه تلخ و پخته خامست مرا

در عالم اگر هزار کامست مرا


بى نام تو سر بسر حرامست مرا

یسْئلونک عن الْأنْفال قل الْأنْفال لله و الرسول، اى مهتر عالم و اى سید ولد آدم، اى مایه فطرت، اى نقطه سعادت، اى مقصود موجودات و سید کاینات، اى نقطه دایره حادثات، ترا مى‏پرسند از انفال و حکم آن، تو از وحى ما و از پیغام ما ایشان را جواب ده. قل الْأنْفال لله ملکا و لرسوله الحکم فیها بما یقضى به امرا و شرعا. انفال از روى ملک خدایراست و حکم آن چنان که خواهد مصطفى ص راست، بپسندید شما که بندگانید حکم او، بپذیرید به جان و دل قول او، که قول او وحى ما است، فعل او حجت ما است، شریعت او ملت ما است، حکم او دین ما است. اتباع او دوستى ما است.


فاتقوا الله و أصْلحوا ذات بیْنکمْ تقوى بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوى است، اصل همه هنرها و مایه همه خیرها تقوى است. تقواى او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا، میوه او دوستى خدا. نه گرماى پشیمانى بدو رسد، نه سرماى سیرى، نه باد دورى، نه هواء پراکندگى. تقوى سه چیز است: خوفى که ترا از معصیت باز دارد رجایى که ترا بر طاعت دارد، رضایى که ترا بر محبت دارد.


قوله: و أصْلحوا ذات بیْنکمْ، با مردم بصلح و آشتى زندگانى کنید و بى‏آزار زیید، و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید، اگر توانید ایثار کنید و اگر نه بارى انصاف دهید. بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون مى‏پسندد که: و یوْثرون على‏ أنْفسهمْ و لوْ کان بهمْ خصاصة.


عن عبد الله بن عمر قال: اهدى لرجل من اصحاب رسول الله صلى الله علیه و سلم رأس شاة، فقال: ان اخى فلانا و عیاله احوج الى هذا منا، فبعث به الیه، قال: فلم یزل یبعث به واحد الى آخر حتى نداولها سبعة ابیات حتى رجعت الى الاول، قال فنزلت و یوْثرون على‏ أنْفسهمْ... الایة.


قوله: إنما الْموْمنون الذین إذا ذکر الله وجلتْ قلوبهمْ، مومنان ایشانند که از خداى ترسند. درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد، هم چنان که جایى دیگر گفت: و خافون إنْ کنْتمْ موْمنین ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است، هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر الله محروم. درین آیت گفت مومنان ایشان‏اند که در یاد کرد الله دلهاشان بترسد و بلرزد. جایى دیگر گفت: الذین آمنوا و تطْمئن قلوبهمْ بذکْر الله اشارت است که مومنان ایشان‏اند که در یاد الله دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد، آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان، بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و مى‏زارد و مى‏نالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء ألا تخافوا بسر وى رسد. از بیم فراق بروح وصال باز آید، در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد، اینست که میگوید جل جلاله: تطْمئن قلوبهمْ بذکْر الله. و گفته‏اند: وجلتْ قلوبهمْ وصف مرید است، تطْمئن قلوبهمْ نعت مراد است. وجلتْ قلوبهمْ اهل شریعت را شعار است. تطْمئن قلوبهمْ ارباب حقیقت را دثار است. وجلتْ قلوبهمْ مقام روندگان است. تطْمئن قلوبهمْ نشان ربودگان است. رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت، ربوده بر بساط حقیقت نواخته قربت و زلفت بار از ولى نعمت.


الذین یقیمون الصلاة و مما رزقْناهمْ ینْفقون، در آیت پیش لختى اعمال بر شمرد، چون تقوى و وجل و توکل. آن گه درین آیت، اعمال ظاهر چون نماز و زکاة در ان پیوست، آن از امارات حقیقت است و این از شرائط شریعت، تا بدانى که هر دو درهم پیوسته و درهم بسته، حقیقت بى‏شریعت به کار نیست، و شریعت بى‏حقیقت راست نیست. چون هر دو بهم جمع گشت انگه. أولئک هم الْموْمنون حقا، اى صدقوا صدقا و حقوا حقا. مومنان بحقیقت ایشان‏اند که هم در شریعت درست‏اند هم در حقیقت، پس اقامت شریعت را لهمْ درجات عنْد ربهمْ و مغْفرة و صدق حقیقت را، و رزْق کریم هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات، و گفته‏اند حقایق عبودیت و منازلات و مکاشفات حقیقت، در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته، و حقیقة التوکل على الله و القیام بشروط العبودیة على حد الوفاء، فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان، و قیل أولئک هم الْموْمنون حقا اى حقا انه سبقت لهم من الله الحسنى فصار لهم عند ربهم طوبى و زلفى و حسنى.


قوله و تودون أن غیْر ذات الشوْکة تکون لکمْ، از روى اشارت میگوید:


«بنده تا رنج نبرد بسر گنج نرسد».


پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است، من چه دانستم که زندگى در مردگى است و مراد همه در بى‏مرادى است. زندگى زندگى دل است و مردگى مردگى نفس، تا در خود بنمیرى بحق زنده نگردى. بمیر اى دوست اگر مى‏زندگى خواهى. نیکو گفت آن جوان مرد که:


نکند عشق نفس زنده قبول


نکند باز موش مرده شکار

الهى! انکس که زندگانى وى تویى او کى بمیرد؟ وانکس که شغل وى تویى شغل بسر کى برد؟ اى یافته و یافتنى نه جز از شناخت تو شادى، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بى تو چون مرده زندانى، و صحبت یافته با تو نه این جهانى نه آن جهانى.